دوستان

جایی برای تو ..........

دوستان

جایی برای تو ..........

عاشق همیشه تن به حقایق نمی دهد

این جا کسی پناه به عاشق، نمی دهد؛

یک جرعه آب، دست "شقایق" نمی دهد...

باید عقیده داشت به دنیای بی وفا؛

عاشق، همیشه تن به حقایق نمی دهد...

هر روز می روم به تماشای او، ولی؛

انگار بخت، دست موافق نمی دهد...

هر عاشقی به شیوه ی خود دل سپرده است؛

دنیا چرا بها به سلایق نمی دهد؟...

با اینکه دل سپرده به ابری، گلوی شعر؛

باران خویش را به دقایق نمی دهد...

 

عشق

عشق، جذاب ترین خلقت شیرین خداست

چشمه ای ناب که نوشیدن آن عین خطاست

طعم تلخی که دهد مزه ی شیرین عسل

مرگ تدریجی قلب است در آغوش اجل

عشق، تکرار پریشانی و آشوب دل است

پادشاهیست ستمکاره که منصوب دل است

عشق، فریاد گره خورده ی بغضی به گلوست

عشق،آشفته شدن ،در طلب دیدن اوست

 عشق،سرمنشاء بیدادگری های غم است

عشق،دلبستگی و خستگی دم به دم است

 

من بهترم یا تو؟

نمی دانم تو می دانی که من عاشق ترم یا‌ تو..؟

خُمار آن هم آغوشی فقط من می برم یا تو

ز داغ دلنشین بوسه هایت گل نشان دارم

بگو ای نازنین آتش گرفتم در برم یا تو

تو در آیین من مهری و چون معبود می مانی

چه فرقی می کند در این میان من کافرم یا تو

از آن هنگامه ی وصلت سراسر آتشم اکنون

غم دوریت گرداند به دل خاکسترم یا تو

دروغت دلپذیر است این که من عاشق ترم با تو

ز عشقت من برم بغضی به چشمان ترم یا تو

مرا با بوسه ای شیدای عالم کردی و اما

کنون خط و نشانم می کشی من بگذرم یا تو

من و اشکی که از چشمم فرو می ریزد و حالا

رقیبم خون دل ریزد به کام ساغرم یا تو

تو رفتی دیده بستم من به جای پای دوشینت

بگو حالا عزیز دل که من خوش باورم یا تو

خمار آن دو چشمت می نشینم تا ز در آیی

بگویم بی وفا حالا بگو من بهترم یا تو..

 

زمانی که نیستی

می جویمت! به نام و نشانی که نیستی!

دیرآشنای من ! تو همانی که نیستی!

نزدیکتر ز تو به توام، این عجب که تو

دور از منی و خویش ندانی که نیستی!

می جویمت به باغ خیال و گمان و وهم

در کوچه های دل، به گمانی که نیستی!

شبگرد کوچه های خیالم، به جستجو

آیم به آن محل و نشانی که نیستی!

طبع غزلسرایی من لال می شود

در بین واژه ها و بیانی که نیستی!

سرشارم از خیال سرودن، اگر چه باز

تو باعث همین هیجانی که نیستی!

احوال من نپرس! که اقرار می کنم:

"حالم بد است مثل زمانی که نیستی"

 

یک غزل یک بوسه

.یک غزل آورده ام ، یک بوسه جایش میدهی ...

بوسه ای کشدار و طولانی ، برایش میدهی ....؟

در هوایت واژه هارا پیش یا پس کرده ام ..

یک نگاهی گاهگاهی درهوایش میدهی ....؟

اینقدر ابرو نینداز، اینقدر بازی نکن ....

اینقدر اطوار و ناز و عشوه پردازی نکن ...."

اینقدر گیسو نکش ، یا پشت یا وارو نکش ..

اینقدر با ما تعارف های شیرازی نکن .... :

یک غزل آورده ام ، از جنس چینی ، ناب ناب ..

یک غزل با گرمی احساس نور آفتاب ...  :

یک غزل آیا نمی ارزد به یک گلبوسه ات ...؟

پس بیا لطفی کن و اینقدر از ما ، برمتاب .."

ادعای عشق دارم ، لعنتی ، بازی که نیست ...

زندگی فالوده اعلای شیرازی که نیست .... "

این طپش های دل من مطمئنن از سر ...ِ

واژه بازی ، شعر پردازی که نیست .... "

یک غزل آورده ام در ثبت شرح ادعا ..

یک غزل از پرسه های ناگزیر واژه ها .... :

ای غزال دشت های سبز و زرد و مه زده ...

این غزل بستان و گاهی ، روسوی ما ، رخ نمـا .....