دوستان

جایی برای تو ..........

دوستان

جایی برای تو ..........

کاش می شد

ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺑﻐﺾ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻮﻫﺮ ﺁﺑﻲ ﻧﻮﺷﺖ

ﺍﻳﻦ ﻏﺰﻝ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺒﻲ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻣﻬﺘﺎﺑﻲ ﻧﻮﺷﺖ

ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﻻﺍﻗﻞ

ﺑﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻲ ﺗﺎﺑﻲ ﻧﻮﺷﺖ

ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﺸﺐ ، ﻛﻨﺞ ﺳﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﺎﻕ

ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺧﻂ ﺭﺍ ﺟﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ، ﻟﺤﻈﻪ ﺀ ﻧﺎﺑﻲ ﻧﻮﺷﺖ

ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻣﺼﺮﻋﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺰﻝ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺍﻳﻦ

ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺭﻭﻳﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺤﺒﻮﺱ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﻗﺎﺑﻲ ﻧﻮﺷﺖ

 ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻟﻌﻨﺘﻲ ﺭﺍ ﺷﻌﺮ ﻛﺮﺩ

ﻳﺎ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﻱ ﻫﺎ ﻭ ﺑﻴﺨﻮﺍﺑﻲ نوشت

 

خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری

می‌تــــوانی کــــه فریبــم بدهی با نظــری

پنجه‌ انـداختــــه‌ای ســـــوی شکــار دگری

آه! دیــوانه ی آن لحظــــه ی چشمـان توام

کــه پلنگــــــانه به قربانی خود می‌نـــگری

آنچـــنان رد شـــو که آشفته کنی موی مرا

ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری

مرهمــــی‌بهتر از این نیست که زخمم بزنی

عشق، آمــــاده بکـــــن خنجــــر برنده تری

هیمه بر هیمـه‌ ی این آتش ســــوزنده بریز

تــــا از آن جنگـــل انبــــوه نمانـــــد اثــــری

نکنـــــد بوی تو را بـــاد بـــه هـــــر جا بـبرد

خـــوش ندارم دل هر رهگــــذری را ببـــری

 

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج


نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل؟
لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست

با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن، بکن
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست